وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به
بداغ بندگی مردن در این در بداغ او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید که آخر کی شود این نا توان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد بفرما که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش به حکم آنکه دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ندیده است ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیاط است ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکّر ولیکن گفته ی حافظ از آن به
موضوعات مرتبط: شعر ، ، ،
برچسبها:
عیشم مدام است از لعل دلخواه کارم بکام است الحمد لله
ای بخت سر کش تنگش ببر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه وز فعل عابد استغفر الله
جانا چه گوییم شرح فراقت چشمی و صد نم جانی و صد آه
کافر مبینا داین غم که دیده است از قاتلت سر واز عارضت ماه
شوق لبت برداز یاد حافظ
درس شبانه ورد سحر گاه
موضوعات مرتبط: شعر ، ، ،
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.