چاه عمیق که زدیم
دعای باران یادمان رفت
فیش آبیاری که آمد
خیار شکوفه زده بود
خدا را شکر
حالا همه چیز داریم:
وام کشاورزی
قسط پمپ
کود شیمیایی
سم علف کش
وکِرمِ ِ مهربان ساقه خوار!
«اکبر اکسیر»
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: عکس نوشته ها ، نکته های مفهومی ، ،
برچسبها:
این آهنگ معروفه هست که جیپسی کینگ خونده، توش می گه:
آمامیو و فلان، یک کلمه اش رو هم نمی فهمم چی می گه
اما به خدا راست میگه، دنیا خیلی نامرده
موضوعات مرتبط: ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به
بداغ بندگی مردن در این در بداغ او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید که آخر کی شود این نا توان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد بفرما که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش به حکم آنکه دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ندیده است ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیاط است ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکّر ولیکن گفته ی حافظ از آن به
موضوعات مرتبط: شعر ، ، ،
برچسبها:
یکی از فانتزیام اینه که کنکور اول بشم بعد خبرنگارا بیان
حمله کنن سمت من. بعدش تو ازدهام جمعیت محو شم برم پی کار خودم
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
یکی از فانتزیام اینه که تو افق پنهان شم
بعد فانتزیایی که میان. تو افق محوشن رو با دمپایی ابری
انقد بزنم که
صدای گرگ دربیارن تو افق.......
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
یکی از فـانـتزیام اینه کــه
کنترل تلویزیون خونمونو بردارم
بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری،
این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم!
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
یکی از فانتزیام اینه که توی یه پارک شلوغ شروع کنم به
دویدن و همزمان با موبایلم بگم : لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه ،
کلی آدم بیگناه اینجا هست !
.
.
.
توهم در حد سراب های بیابان های ۱۵۰ درجه آمازون
…
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
یکی از فانتزیام اینه که...
تو دانشگاه یکی از اساتید تهدیدم کنه ک بهت صفر میدم...
بعد منم در حضور همه برم جلوش سرمو بکوبم ب دیوار بگم...
منو از نمره میترسونی من زندگیمو باختم استاد...
برو از خدا بترس....
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
موضوعات مرتبط: ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
چند وقت پیش خدا بهم قول داد یه حوری تو بهشت بهم بده ،
منم قرار شد دیگه چشامو رو خیلی چیزا ببندم و بعضی چیزارو نداشته باشم ...
بعد یه مدت فهمیدم چه چیزای بی ازشی بودن ، ولی داشتن منو از چه چیز های باارزشی دور میکردن ... .
از اون موقع خیلی بهتر میبینم ... .
حد اقل جای خنده های دایم الکی یه خوشی درونی دارم ... .
اگه زود تر شروع میکردم الان بهتر بودم .....................
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، ، ، ،
برچسبها:
از بچگی به ما گفتن،بد نکن،گناه نکن،دروغ نگو و ...
اما اگه این کارم کردی بازم تو دلت یاد خدا باشه،خودش همه چیرو ردیف میکنه ...
خدایا ما گناه کردیمو تو بازم بخشیدی ...
خدایا مشکل داشتیم ولی هر جور بوده کمک کردی ...
میدونی که بازم گناه میکنیم اما نکرده بخشیدی ...
خدایا تو خیلی بزرگی،ولی نمیدونم با این حال چجور بازم با این همه بخشش تو باز جهنم پر از آدمه بداست؟؟؟
خدایا خیییلی دوست دارم،واسه همه چیییییییییییی
خدایا به این شب عزیز،شب بیست و سوم ماه رمضون،دعا میکنم
واسه همه اونایی که پروندشون سیاهه
حتی خودمو که از همشون بد ترم
به همین شب عزیز توبه هامونو بپزیر
قول میدم این توبمم مثل دفه های قبل نشکنم
اگرم شیکوندم بازم میام پیش خودت واسه بخشش
ما که همه جوره وصلتیم،پس حتی یه لحظه هم به حال خودمون نزارمون
ما که از بنده های بیمعرفتت چیزی نخواستسم.بازم به مرام خودت.
چیزی ندارم آخر حرفم بگم چون از خودت بزرگ تر هیشکی نیست که بتونه حافظت باشه
با این حال خداحافظ ما باش ...
موضوعات مرتبط: ، ،
برچسبها:
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند!
استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت: برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت: سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت: با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت: اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»
به امید خدا
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه ، ،
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.