کامبی شیمادا: «برو بسمت شمال. جنگ قطعی اونجا درمیگیره.»
گوروبی کاتایاما: «خب چرا اونجا سنگر درست نمیکنی؟»
کامبی شیمادا: «یه سنگر خوب به جایی واسه رخنه کردن احتیاج داره. دشمن باید طمع کنه که بیاد داخل و اونوقته که ما بهشون حمله میکنیم. اگه فقط دفاع کنیم، جنگ رو میبازیم.»
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسبها:
سلام جناب داروین
می خواستم خدمت شما عرض کنم که عجب نظریه ای است این نظریه ی تکامل شما. چند روزی است این نظریه ی شما، خواب را از چشمان من ربوده است. اینکه چگونه این همه انسان با عقل و هوش از نوادگان میمون های دلقک هستند، آدمی را به حیرت فرو می برد. گاهی از این که سال هاست اجدادمان را پشت میله های قفس نگه می داریم و به حرکات آن ها میخندیم، از شرم گونه هایم سرخ می شود. گاهی فکر می کنم کاش در کودکی با شما و نظریات شما آشنا می شدیم و این همه سنگ و کلوخ در باغ وحش به سوی اجدادمان پرتاب نمی کردیم. من با اجازه شما به این نتیجه رسیده ام که بعضی انسان ها حاصل تکامل حیوانات دیگر هم می توانند باشند، مثلا آدم وقتی بعضی از جوان های این دور و زمانه را می بیند، حیرت می کند و شباهت عجیبی بین این ها و جوجه تیغی های موزامبیکی کشف می کند. گاهی اوقات روابط بین جوان ها مخصوصا روابط جنس مخالف آدمی را یاد قصه کلاغ و روباه می اندازد. گاهی بعضی از آدم ها آنقدر رفتار عجیب و غریب از خود نشان می دهند که آرزو می کنم، کاش با همان اجدادشان زندگی می کردیم نه با این نوادگان تغییر شکل داده شان. خدا معلم ابتداییمان آقای بنده زاده را بیامرزد. همیشه به همشاگردی هایم و گاهی به خود من می گفت: گوسفند. گاهی اوقات هم ما را به نام گوساله و کره بز صدا می کرد. از باقی صفت هایی که این مرد بزرگ به ما نسبت می داد، که بگذریم، همیشه گمان می منم، این مرد فرزانه به درک و فهم خوبی از نظریه ی تکامل رسیده بود.
آقای داروین من با تمام احترامی که برای شما و نظریه تان قائلم گاهی اوقات فکر می کنم این نظریه شما به صورت عکس صادق است. مثلا دیروز ما در یک مهمانی شبانه شرکت داشتیم و پسر کوچک عموزاده عیال بنده مدام از سر و کول ما بالا می رفت و در نهایت عصای ما را در حین انجام حرکات محیر العقول ژانگولر شکست. نمی دانم شاید اگر چنین اتفاقاتی برای شما می افتاد و شما با کهولت سن مجبور می شدید بدون عصا تا خانه بروید و بار ها زمین بخورید، نظریه ی تکامل تان را کاملا برعکس مطرح می کردید و به این نتیجه می رسیدید که گاهی این میمون های بخت برگشته هستند که از انسان ها اشتقاق یافته اند.
برگرفته از کتاب لاف توشک، نوشته ی علیرضا لبش
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.