« حکایت آب... »

از آفتاب به آفتابه رسیدیم
از آب به فاضلاب
و آب که آبروی قبیله بود
صرف طهارت ما شد
حال در غیاب آب
شبکه ی یک، ماءالشعیر پخش می کند
پدر در تیمم است و نمی داند
دیگر سدّی برای افتتاح نمانده است

«اکبر اکسیر»


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:حکایت آب,اکبر اکسیر,طنز,آفتاب,آب,خشکسالی,کمبود آب,, | 19:45 | Morteza |

مسئولین اعلام کردن فعلا شیر پرچرب نخرید توش روغن نباتی پیدا شده،
فعلا روغن نباتى نخرید توش آب پیدا شده،
آب نیاشامید توش آهک هست،
آهک براى ساخت و ساز استفاده نکنید توش آرد ریختن،
نان ! نان نخورید توش گچ هست براى سلامتى ضرر داره،
گچ نخرید آخه توش نمک هست ساختمون هاتون خراب میشه!
نمک مصرف نکنید اصلا! توش وایتکس هست براى اینکه سفیدتر بشه،
وایتکس فعلا اصلا استفاده نکنید فایده نداره توش شیر ریختند آخه،
شیر هم که از همون اول اخطارشو دادیم.
از ما گفتن بود خخخخخخ


موضوعات مرتبط: ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسب‌ها:

مواد لازم:


شکر =300گرم
آب = 3لیوان
آبلیمو =1قاشق غذاخوری
عرق بهار نارنج = نصف پیمانه

 


طرز تهیه:
آب و شکر را با هم مخلوط کرده و روی حرارت گذاشته تا بجوشد و غلیظ شود.
عرق بهارنارنج را به آن اضافه کرده جوشیده تا قوام آید
آبلیمو را اضافه کرده و بعد از چند جوش از روی حرارت بردارید.

 


موضوعات مرتبط: خوش مزه ، نوشیدنی ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 17 تير 1393برچسب:بهار نارنج,شربت,نوشیدنی,عرق,آب,شکر,حرارت,غلیظ,قوام,آبلیمو,جوش,, | 16:52 | Morteza |

امروز از پشت سر صدایی مرا به ایستادن وا میداشت،پیرزنی کمک می خواست

به عقب برگشتم دستانش میلرزید امّا صدای رسایی داشت می خواست زنبیلش را برایش بیاورم

امّا من پیر زن را به امان خدا رها کردم و گفتم عجله دارم و دیرم شده .

لبخند پیرزن روی صورتش ماسید امّا دستان دیگری به کمک او آمدند ،

استادم بود ...

همان استادی که برای رسیدن به کلاسش عجله داشتم

و من در زیر نگاه های استاد ذره ذره آب شدم تا دیگر دل هیچ بنده ای را نشکنم .


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد