امروز از پشت سر صدایی مرا به ایستادن وا میداشت،پیرزنی کمک می خواست
به عقب برگشتم دستانش میلرزید امّا صدای رسایی داشت می خواست زنبیلش را برایش بیاورم
امّا من پیر زن را به امان خدا رها کردم و گفتم عجله دارم و دیرم شده .
لبخند پیرزن روی صورتش ماسید امّا دستان دیگری به کمک او آمدند ،
استادم بود ...
همان استادی که برای رسیدن به کلاسش عجله داشتم
و من در زیر نگاه های استاد ذره ذره آب شدم تا دیگر دل هیچ بنده ای را نشکنم .
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسبها:
یکی از فانتزیام اینه که بابام بفهمه سیگار میکشم بعد
بیاد بزنه تو گوشم بگه کصافط چرا سیگار میکشی ؟ برو آب پرتقال بخور ! منم بگم
ترجیح میدم سیگاری رو بکشم که صادقانه روش نوشته : سرطان زا تا آبمیوه ای رو بخورم
که روش به دروغ نوشته : ۱۰۰% طبیعی … بعد بابام اشک تو چشماش جمع بشه و منم یه
لبخند نرمی بزنمو تو دود سیگارم گورمو گم کنم که دیگه با پدرم اینجوری صحبت نکنم … .
موضوعات مرتبط: ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت رامیدهد،
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن،
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند،
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی ،
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده اس،
وقتی کسی را میخندانی،
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند،
عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند،
مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است،
فوت کردن قاصدک،
وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته،
نسیم خنک تو تابستون،
لحظه بیدار شدن از خوابی بد،
پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر،
وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد،
وقتی به جای خداحافظی میگوید....میبینمت،
وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید،
هوای توی گل فروشی،
بوی عطر گل نرگس،
کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی،
وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد،
آخر شب که همه خوابند ..آرامش و سکوت
و ... .
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، ، ، ،
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.