فن پاسخ دادن ...

مردی به طور مسخره ای به مرد ضعیف الجسمی گفت تو را از دور دیدم فکر کردم زن هستی

وآن مرد جواب داد منم تو را از دور دیدم فکر کردم مرد هستی.

 

چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برناردشو که وزیر لاغری بود گفت هر کس تو را ببیند فکر میکند بریتانیا را فقر غذایی گرفته است.

برنارد شو جواب داد : و هر کس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد.

 

ملّا نصرالدّین وارد روستایی شد و یکی از اهالی به او گفت ملّا من تو را از طریق الاقم میشناسم

و ملّا جواب داد : اشکالی ندارد چون الاق ها یکدیگر را خوب میشناسند.

 

مردی به زنی گفت تو چقدر زیبا هستی.

زن گفت : کاش تو هم زیبا بودی تا همین حرف را بهت میگفتم.

مرد گفت اشکالی ندارد ، تو هم مثل من دروغ بگو.

 

زوج جوانی در کنار هم نشسته بودند و دختر شدیدا غمگین بود.

شوهرش بهش گفت : تو دومین دختر زیبایی هستی که در تمام عمرم دیده ام.

و دختر با حالت تعجب پرسید : پس نفر اول کیه؟

شوهر گفت : خودت هستی وقتی تبسّم روی لب داری


موضوعات مرتبط: ، مطالب و داستان های خنده دار ، نوشته ها ، ، ،
برچسب‌ها:

در یک مدرسه ی راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.

قرار بود زنگ تفریح اول پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.

هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت و گوی دانش آموزان در حیاط مدرسه ، به هم نیامیخته بود.

در همین هنگام ، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت :

« با خانم ... دبیر کلاس دومی ها کار دارم و میخواهم درباره ی درس و انضباط فرزندم از او سوال هایی بکنم. »

از او خواستم خودش را معرفی کند.

گفت : « من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند.بفرمایید گاو ، ایشان متوجه میشوند. »

تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح ، وارد دفتر مدرسه شده بود در میان گذاشتم.

یکّه خورد و گفت : « ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد.یعنی چه گاو؟من که چیزی نمی فهمم. »

از او خواستم پیش پدر دانش آمموز یاد شده برود و به وی گفتم :

« اصلا به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد.حتّی خیلی هم متشخص به نظر می رسد. »

خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود رفت.

مرد آراسته با احترام به خانم دبیر ما سلام کرد و خودش را معرفی کرد : « من گاو هستم ! »

- « خواهش می کنم ، ولی ... »

- « شما بنده را به خوبی میشناسید. »

من گاو هستم ، پدر گوساله ؛ همان دختر 13 ساله ای که شما دیروز او را به این نام صدا زدید ...

دبیر ما به لکنت افتاد و گفت : « آخه ، میدونید ... »

- « بله ، ممکن است واقعا فرزند من مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق میدهم.

ولی بهتر بود مشکل انظباتی او را با من در میان می گذاشتید.قطعا من هم میتوانستم اندکی به شما کمک کنم.»

خانم دبیر و پدر دانش آموز مدّتی با هم صحبت کردند.

گفت و شنود های آنها طولانی ولی توأم با صمیمیت و ادب بود.آن پدر در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه ، مدرسه را ترک کرد.

در کنار مشخصاتی همچون تلفن و نشانی روی آن نوشته شده بود :

دکتر ... عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی وعلوم تربیتی دانشگاه ... !


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسب‌ها:

از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت رامیدهد،

وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن،

وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند،

از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی ،

وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده اس،

وقتی کسی را میخندانی،

وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند،

عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند،

مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است،

فوت کردن قاصدک،

وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته،

نسیم خنک تو تابستون،

لحظه بیدار شدن از خوابی بد،

پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر،

وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد،

وقتی به جای خداحافظی میگوید....میبینمت،

وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید،

هوای توی گل فروشی،

بوی عطر گل نرگس،

کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی،

وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد،

آخر شب که همه خوابند ..آرامش و سکوت

و ... .


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، ، ، ،
برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد