« خواهش »

شیر مادر , بوی ادکلن می داد

دست پدر بوی عرق

( گفتم بچه ام , نمی فهمم )

نان , بوی نفت می داد

زندگی , بوی گند

( گفتم جوانم نمی فهمم )

حالا که بازنشسته شده ام

هر چیز , بوی هر چیزی می دهد , بدهد

فقط پارک , بوی گورستان

و شانه تخم مرغ , بوی کتاب ندهد !

 

« اکبر اکسیر »


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسب‌ها:

پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:عرق,ادکلن,طنز ادبی,اکبر اکسیر,شیر مادر,کتاب,پارک,, | 18:28 | Morteza |

ﺩﺳﺸﻮﯾﯽ ﭘﺎﺭﮎ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ. گفت : ﺳﻠﺎﻡ ﺧﻮﺑﯽ؟ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺠﺎﻟﺖ : ﺧﻮﺑﻢ ﻣﺮﺳﯽ!

گفت : ﭼﯿﮑﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺩﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟

گفت :ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﻟﺎﻥ ﺑﯿﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ؟ ﻋﺼﺒﯽ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﻨﻮﺯ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ.

ﯾﻬﻮ گفت : ببین بعدا ﺑﻬﺖ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ!ﺍﻟﺎﻥ ﯾﻪ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺸﻮﯾﯽ همش ﺩﺍﺭﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ ..!

من ...

ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﮐﻪ رسما ﻏﺶ ﮐﺮﺩ


موضوعات مرتبط: ، جوک و لطیفه ، ،
برچسب‌ها:

شنبه 10 خرداد 1393برچسب:دستشویی,پارک,خجالت,آدم,جوک,جک,خنده دار,طنز,عصبی,دیوونه,آفتابه,, | 17:46 | Morteza |

یکی از فانتزیام اینه که کنکور اول بشم بعد خبرنگارا بیان
حمله کنن سمت من. بعدش تو ازدهام جمعیت محو شم برم پی کار خودم

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

یکی از فانتزیام اینه که تو افق پنهان شم

بعد فانتزیایی که میان. تو افق محوشن رو با دمپایی ابری
انقد بزنم که

صدای گرگ دربیارن تو افق.......

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

یکی از فـانـتزیام اینه کــه

کنترل تلویزیون خونمونو بردارم

بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری،

این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم!

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

یکی از فانتزیام اینه که توی یه پارک شلوغ شروع کنم به
دویدن و همزمان با موبایلم بگم : لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه ،

کلی آدم بیگناه اینجا هست !

.

.

.

توهم در حد سراب های بیابان های ۱۵۰ درجه آمازون

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

یکی از فانتزیام اینه که...

تو دانشگاه یکی از اساتید تهدیدم کنه ک بهت صفر میدم...

بعد منم در حضور همه برم جلوش سرمو بکوبم ب دیوار بگم...

منو از نمره میترسونی من زندگیمو باختم استاد...

برو از خدا بترس....

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

 


موضوعات مرتبط: ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد