خورشید فلک مرتبه را روی زمین یافت

آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

خون از مژه می‌ریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که می‌برد سر بی‌بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد
با خار عوض کرد گل پیرهنش را

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

آغوش گشاید به تسلای عزیزان
یا خاک کند یوسف دور از وطنش را

خورشید فروزان شده در تیرگی شام
تا باز به دنیا برساند سخنش را

«فاضل نظری»


موضوعات مرتبط: شعر ، ، ،
برچسب‌ها:

چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:اشعار فاضل نظری,شعر امروزی,خورشید,فلک,یغما,کشته,تیر,شمع,شام,یوسف,, | 19:58 | Morteza |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد