حالا چرا ...

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوش داروئی که بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگ دل این زود تر میخواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان تو ام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند

در شگفتم من نمیپاشم ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفا داری بُوَد غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا


موضوعات مرتبط: شعر ، ، ،
برچسب‌ها:

پیری میگفت اگه میخوای جوان بمونی درد هایت را به

 

 کسی بگو که دوسش داری ودوست داره

 

 خندیدمو گفتم هه پس چرا تو جوان نموندی؟

 

 گفت دوسش داشتم اما دوستم نداشت ... .

 


موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه ، ، ، ،
برچسب‌ها:

دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:پیر مرد,جوون موندن,جوانی,پیری,راز جوانی,دوست داشتن, | 16:55 | Morteza |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد